×
صفحه نخستدرباره سایتشرایط استفادهحریم خصوصیتماس با ما
اصول اعتقاداتاخلاقیاتتاریخاجتماعیاحکامادیان دیگراقتصادبشاراتحقوق بشرسیاستپاسخ به اتهاماتشعر و ادبفهرست تمام مقالات
پیامهای مرکز جهانی بهائی اخبار جامعۀ بهائی گشت و گذار در اخبار بخش سردبیر

برای شروع یا قطع اشتراکتان در خبرنامه سایت، آدرس ایمیل خود را در ذیل وارد کنید.

ثبت نام
قطع اشتراک
twittertelegraminstagram
×
ببخشید کجا می‌توانم تمام پیامه ... بسیار پرمحتوی و پرمعنا بود یاد ... مهم نیست بهائیت دین است یا هرچ ... واقعا تاسف آوره.این اتفاق در ا ...
در پاسخ به فصلنامه مطالعات تاریخی شماره های 17 و 20 در پاسخ به ویژه نامه 29 ایّام جام جم ندای حق
یوزارسیف هم خاتم النبیّین بود!وقت آن است كه بدانيم دين بهايي چيستدرد دلی با خانم وزیر بهداشتآیا بهاییان در انتخابات شرکت می کنند؟تخریب گورستان‌ و عدم صدور جواز دفن بهاییان در شماری از شهرهای ایران
img

سایت نقطه نظر تلاشی برای رفع ابهامات و تعصبات عامه مردم راجع به دیانت بهائی است.

مُنا محمود نژاد ـ بیان حقیقت تا قدرت
1396/03/16

مُنا محمود نژاد ـ بیان حقیقت تا قدرت (۱)

نوشتۀ مایکل کِرتوتی ‌(Michael Curtotti)(۲)

۲۷ می ۲۰۱۷
ترجمۀ مهرداد جعفری

به نظر می رسد که عبارت «بیان حقیقت تا قدرت کامل» در ابتدا جامعۀ کویکر (‌Quakers) بدان آگاه بودند. این عبارت عنوان گزارش بررسی تضادهای بین المللی در سال ۱۹۵۵ بود که به وسیلۀ دوستان کمیتۀ خادمین عرضه شده که این بررسی مطالبی دربارۀ فرهنگ کویکرها نوشته. (۳)

ولی این مطلب از ایّام قدیم در اذهان بجای مانده. پیامبران الهی همواره بیانی به حقیقت نموده که نهایتاً به قدرت رسیده. مناظرۀ حضرت مسیح با پونتیوس پیلاطس را باید به خاطر آورد.

«از این جهت من متولّد شدم و به جهت این در جهان آمدم تا به راستی (حقیقت) شهادت دهم، و هر که از راستی است سخن مرا می شنود. پیلاطس به او گفت، راستی (حقیقت) چیست؟» (۴)

همان طوری که مشهور است پیلاطس حضرت مسیح را به صلیب کشید. سؤالی دیگر که ممکن بود مطرح شده باشد و پیلاطس این سؤال را نپرسید این بود که «قدرت چیست؟» در نهایت حقیقتی که حضرت مسیح با خود داشت جهان را دگرکون کرد. نام پیلاطس بخاطر این تماس با حضرت مسیح به یاد مانده ولی قدرت موقّت وی سریعاً از کفش رفت.

در کتاب ایقان حضرت بهاءالله بیاناتی در مورد قدرتِ مَظاهرِ مُقدّسه [پیامبران] که برای نوع بشر فرستاده شدند می فرمایند. کلمات حضرت مسیح را به شکنجه گران خویش به یاد می آورند که از وی می پرسیدند آیا وی مسیح حقیقی است:

«آن حضرت رأس بلند نموده فرمودند: اَمٰا تَریٰ بِاَنَّ ابْنَ الاِنسانِ قَدْ جَلَسَ عَنْ یَمینِ القُدرَةِ وَ القُوَّةِ؟! یعنی آیا نمی بینی که پسر انسان [حضرت مسیح] جالس بر یَمینِ قدرت و قوّتِ اِلهی است و حال آن که بر حسب ظاهر هیچ اسباب قدرت نزد آن حضرت موجود نبود مگر قدرتِ باطنیّه که احاطه نموده بود کُلِّ مَنْ السَّمواتِ وَ الاَرض را دیگر چه ذکر نمایم؟» (۵)

حال توجّه خویش را به نفس دیگری که شاهد حقیقت بود معطوف می کنیم ـ یک شهید. زیرا به معنای حقیقی کلمه شهید شاهدی است بر حقیقت.

مُنا محمود نژاد

در نظر بسیاری وی نفسی ناتوان می رسید. دختری ۱۷ ساله در زمان شهادت. معلّم درس اخلاق کودکان. بعد از گذشت زمان زیادی که نامش از یاد شکنجه گرش رفته است در اذهان بسیاری دیگر نامش باقی و ستایشش نموده و خواهند نمود.

مُنا در سال ۱۹۶۵به عنوان فرزند دوّم خانواده متولّد شد. برای زمانی خانوادۀ وی در یمن کشوری که سعی در برقراری جامعۀ بهائی در آن نمودند زندگی کردند. در سال ۱۹۶۹ دولت یمن تمامی خارجیان را از کشور اخراج نمود و خانوادۀ وی نهایتاً در شهر شیراز مقیم گردیدند. منُا به صدای خوش و کوشایی در تحصیل در حدّ و سطحی عالی معروف بود. از پانزده سالگی مُنا شروع به تدریس در کلاس های درس اخلاق نمود. خدمتی که وی با فداکاری و خلوص نیّت انجام می داد.

مُنا به پدرش بسیار نزدیک بود. در سال ۱۹۷۹ بعد از انقلاب در ایران که جامعۀ بهائی پیوسته مورد صدمه و ستم قرار گرفت، مُنا و پدرش در آن شرایط جان باختند.

در سال ۱۹۸۱ در یکی از انشاء های مدرسۀ خویش مُنا صریحاً دربارۀ اعتقاد خویش در مورد دیانت بهائی که در آن زمان ذکرش امری ممنوعه بود توضیحات مفصّلی داد. مُنا در میان کلمات خود از ایمان خویش سخن راند که می توان آن کلمات را به صورت زیر به یاد آورد:

«در میان تمام لغت های زیبا، زیباترین آنها لغت (آزادی) است. پس چرا بشر از این آزادی محروم است؟ چرا از دوران اوّلیّه تا حال زندگی بشر آزادی نداشته؟ در زندگی همیشه افراد ظالم و مقتدری بودند که به دلائل علائق شخصی به تمام انواع ستم و ظلم دست زدند...» (۶)

به دلیل این که دربارۀ دیانتش بی پروا صحبت کرده بود ـ بیان حقیقت تا قدرت ـ منُا به دفتر مدیر مدرسه احضار شد و به وی اخطار داده شد که دیگر دربارۀ دیانتش با دیگران صحبت نکند.

در ماه اکتبر۱۹۸۲ مُنا و پدرش را مأمورین انقلاب دستگیر نموده و از منزل بیرون بردند. در آن اوقات مُنا به تحصیل زبان انگلیسی مشغول بود. مادر مُنا به دستگیری وی اعتراض نمود که چرا دختری خردسال را دستگیر نمودند؟

«وقتی تفتیش تمام شد و مأمورین انقلاب مُنا و پدرش را دستگیر کرده و می خواستند با خود ببرند مادر مُنا بسیار عصبانی گردید. وی گفت: "برای من قابل قبول است که پدر مُنا را با خود می برید ولی نمی فهمم چرا می خواهید مُنا را با خود ببرید. وی یک دختر خردسال می باشد."... یکی از مأموران گفت: "نباید وی را دختری خردسال حساب کنید. باید معلّم کوچک بهائی صدایش کنید. این شعرها را بخوانید. شعر یک بچّه نیست. جهان را می تواند به آتش بکشد. یک روز مبلّغ بزرگ بهائی خواهد شد."» (۷)

مُنا به علّت تدریس بچه ها محکوم به اعدام شد. مانند دیگر زندانیان بهائی که همین راه را پیمودند ـ اگر مُنا حقیقت را انکار می کرد حیات خویش را می توانست بازخرید نماید.

خلاصۀ حکم قاضی که در مورد یکی دیگر از بهائیان، ذبیحُ الله مَحرَمی ارائه داده شده در زیر آمده. ایشان محکوم به اتهامی شدند که در این خلاصه آمده:

«... در خصوص اتّهام آقای ذبیحُ الله مَحرَمی فرزند غلامرضا دائر بر خروج از دیانت مقدّس اسلام و اختیار نمودن معتقدات فرقۀ ضالّۀ بهائیّت (ارتداد ملی) با عنایت به اَقاریرِ صریح نامبرده مبنی بر این که پس از بلوغ به فرقۀ ضالّۀ بهائیّت گرویده و متعاقباً به مدّت ۷ سال اسلام اختیار و مجدداً ضمن خروج از آن به فرقۀ مذکور گرایش یافته و علیرغم سعی بلیغ این دادگاه به منظور ارشاد و راهنمائی وی جهتِ اِستِبصار حاصل نمودن و توبه از ارتکاب معصیّت کبیرۀ ارتداد نامبرده مُصِرّ بر بقاء به معتقدات پوشالی خود بوده و در سه جلسۀ متناوب در کمال صحّت عقل و جسم و با ارادۀ کامل و از روی اختیار و قصد خود را معتقد به مبانی بهائیّت مِن جمله اعتقاد به نبوّت میرزا حسینعلی بهاء معرّفی و صراحتاً مُنکر ضروری دیانت اسلام (خاتمیّت پیامبر اکرم اسلام محمّد بن عبدالله منی الله علیه و آله سلم) گردیده و حاضر به توبه از معصیّت ارتکابی خود نگردیده، با توجّه به تحقیقات ادارۀ کلّ محترم اطلاعات استان یزد و بازتاب مُخرّب بجای مانده از عمل وی در خروج او مسلک دیانت حقّۀ اسلام با گرایش مجدّد به فرقۀ بهائیّت که حسب قواعد مسلّم مقبول عقلاء بشر اهانتی صریح به معتقدات بیش از یک میلیارد مسلمان می باشد. (۸)

نکته ای که در حکم قضاوت دادگاه ذکر نشده این است که این روند محکومیّت غالباً همراه با شکنجه بوده.

بارها و بارها ما شاهد تقلّا و کشمکش حقیقت و قدرت می باشیم. در زیر شرح حال مُنا آن طوری که در کتاب «داستان اولیا» از زبان یکی از همبندان مُنا که بعداً آزاد گردید گفته شده می یابیم. بیانات مُنا هنگام باز پرسی:

«(بازپرس محترم)، من جواب دادم، کاملاً درست است که من در خانواده ای بهائی متولّد شدم و مقدّمتاً بسیاری مطالب از اعضاء خانواده یاد گرفتم ولی مایلم که شما را مطمئن نمایم که من خودم تحقیق کردم و با دلائل فراوان دیانت بهائی را قبول کردم. با تقلید از دیگران کسی نمی تواند بهائی شود، تنها با تحرّی حقیقت است که یک نفس بهائی می شود... بازپرس به من نگاه کرد و متعجّبانه گفت، دختر جوان تو از این دین چه می دانی؟

آیا دلیلی بالاتر از ایمان من می توان یافت که مرا از مدرسه خارج کردید و به اینجا آورده و ساعات متوالی تحت محاکمه قرار می دهید؟ آیا نمی بینید که اعتقاد من این اعتماد را داده که در حضور شما بایستم و به این سؤالات پاسخ دهم؟

سپس از من سؤال نمودند که مناجاتی بخوانم... آرام و با احترام یکی از مناجات های حضرت عبدالبهاء را تلاوت کردم.
...
باز پرس مرا در میان مناجات متوقّف کرد... و برا ی مدتی ساکت نشست. احساس کردم که مناجات بر او اثر کرده بود. (داستان اولیا، صفحۀ ۱۳۲) (۹)

عاقبت بازپرس در مقابل این حقیقت هیچ قدرتی نداشت. مُنا و نُه نفر دیگر از بانوان با دادن حیات خویش با بیان حقیقت قدرت خویش را نشان دادند.

خوابی که مُنا قبل از اعدامش دیده در زیر آمده.

«بازپرسی ها تمام شد. به بهائیان گفته شد که آنها آخرین فرصت را دارند که از دیانت خود برگردند. بعد از این اعلان مُنا آخرین خواب خود را دید که حضرت عبدالبهاء وارد زندان شدند و مُنا در حضورشان زانو زد. حضرت عبدالبهاء دست مُنا را در دست گرفته و سؤال نمودند: "مُنا در قلب چه آرزوئی داری؟" وی جواب داد: "استقامت". حضرت عبدالبهاء مجدداً سؤال خویش را تکرار نمودند و مُنا جواب داد که "استقامت برای همۀ احبّاء". برای سوّمین بار سؤال نمودند و باز همان جواب تکرار شد. سپس حضرت عبدالبهاء فرمودند: "اعطا شد، اعطا شد". (داستان اولیا، صفحۀ ۲۲۱. نسخۀ انگلیسی) (۱۰)

آنچه که در زیر آمده نشان دهندۀ لحظات آخر حیات ایشان است.

«شاهد دیگر یکی از مسؤولین اعدام بود که طناب دار را به گردن محکومین می انداخت. وی به مادر یکی از دختران گفته بود "به محکومین امکان تبرئه تا آخرین لحظه داده شد بود. ابتدا خانم های مُسن تر اعدام شدند و بعداً نوبت به دختران جوان رسید، یک به یک قبل از جوان ترها اعدام می شدند. جوان ترین آنها آخرینشان بود. ما تصوّر می کردیم که شاید بترسند و تبرئه کنند. به آنها گفتیم: "فقط یک بار بگویید که بهائی نیستیم تا این که آزادتان کنیم". ولی هیچ کدام نگفتند. همه ترجیح دادند که اعدام شوند.» (داستان اولیا) (۱۱)

در انتهای این مقاله دو ویدئو از مُنا محمود نژاد گذاشته شده که علاقمندان می توانند به اصل مقاله به انگلیسی مراجعه نمایند.

پاورقی ها:
توجّه: برای «محفوظ بودن حقّ چاپ» به اصل مقاله به انگلیسی مراجعه فرمائید.
(۱). این مقالۀ شمارۀ ۵۱ نویسنده می باشد.
(۲). مایکل کِرتوتی به مناسبت جشن دویستمین سالگرد تولّد مبارک حضرت بهاءالله که در ۲۱\۲۲ اکتبر ۲۰۱۷ برگزار می گردد تعهّد شخصی نموده که تا آن روز ۲۰۰ مقاله در مَواضیع مختلفۀ دیانت بهائی بنویسد، برای اصل این مقاله ها مراجعه کنید به: //beyondforeignness.org/
(۳). برای اطلاع بیشتر مراجعه کنید به:
//www.quaker.org/sttp.html
(۴). انجیل یوحنّا، فصل ۱۸، آیات ۳۷، ۳۸.
//www.wordproject.org/bibles/fa/43/18.htm#0
(۵). کتاب مستطاب ایقان، صفحۀ ۸۷، بند ۱۴۴.
(۶). آنچه که در این مقام یادداشت شده عین کلمات دقیق ایشان نیست زیرا از انگلیسی ترجمه شده. برای اطلاع بیشتر مراجعه کنید:
//bahaichronicles.org/mona-mahmudnizhad/
(۷). ایضاً.
(۸). مراجعه نمائید به:
//iranrights.org/fa/memorial/story/-4800/dhabihullah-mahrami
(۹). ترجمۀ گفتار به زبان انگلیسی است و ممکن است مکالمۀ دقیق وی نباشد. در ضمن مناجاتی که در مقاله به انگلیسی نوشته شده تا آنجا که مترجم مطلع است به فارسی پیدا نشده.
(۱۰). ایضاً.
(۱۱). ایضاً.

نظر خود را بنویسید