×
صفحه نخستدرباره سایتشرایط استفادهحریم خصوصیتماس با ما
اصول اعتقاداتاخلاقیاتتاریخاجتماعیاحکامادیان دیگراقتصادبشاراتحقوق بشرسیاستپاسخ به اتهاماتشعر و ادبفهرست تمام مقالات
پیامهای مرکز جهانی بهائی اخبار جامعۀ بهائی گشت و گذار در اخبار بخش سردبیر

برای شروع یا قطع اشتراکتان در خبرنامه سایت، آدرس ایمیل خود را در ذیل وارد کنید.

ثبت نام
قطع اشتراک
twittertelegraminstagram
×
ببخشید کجا می‌توانم تمام پیامه ... بسیار پرمحتوی و پرمعنا بود یاد ... مهم نیست بهائیت دین است یا هرچ ... واقعا تاسف آوره.این اتفاق در ا ...
در پاسخ به فصلنامه مطالعات تاریخی شماره های 17 و 20 در پاسخ به ویژه نامه 29 ایّام جام جم ندای حق
یوزارسیف هم خاتم النبیّین بود!وقت آن است كه بدانيم دين بهايي چيستدرد دلی با خانم وزیر بهداشتآیا بهاییان در انتخابات شرکت می کنند؟تخریب گورستان‌ و عدم صدور جواز دفن بهاییان در شماری از شهرهای ایران
img

سایت نقطه نظر تلاشی برای رفع ابهامات و تعصبات عامه مردم راجع به دیانت بهائی است.

ما درمحله هاي محروم چه مي كرديم
1385/05/22

این مطالب نوشته می شود فقط بخاطر اینکه احساس می شود بخشی از تاریخ فعالیتهای جوانان در ایران در سالهای 1383 تا 1385 است که در نوع خودش حقیقتا بی نظیر و تحسین برانگیز است.
حدود9 سال پیش – سال 1374-عضو NGO (سازمان های غیر دولتی) پژوهشهای کودکان دنیا که زیر نظر سازمان یونیسف در طهران فعالیت می کند شدم و هر ماه توسط خبر نامه هایی که از این موسسه می آمد از فعالیتهای آنها که برای کودکان و نوجوانان بود آگاه می شدم. هدف این موسسه ایجاد فرهنگ جدیدی درتعلیم و تربیت وهمین طور یافتن روشهای مناسب در آموزش کودکان و نوجوانان ایران است. فعالیتهای این موسسه نشر مقالات- تشکیل سمینارها– تهیه و ترجمه کتب تربیتی– آموزش مربیان واجرای فعالیتهای اجتماعی است و چون فعالیتها و اهداف آنها مورد علاقه ام بود، آنها را دنبال می کردم.
حدود سه سال پیش – زمستان سال 1382- که زلزله بم رخ داد، این موسسه تحت پوشش یونیسف چادری برای حمایت از کودکان و نوجوانان زلزله زده در بم برپا کرد و از همان روزهای نخست از اعضای خود خواست که باآن همکاری کنند (فعالیت آنها در بم رسیدگی به اوضاع کودکان و نوجوانان از لحاظ در یافت غذا و پوشاک– وضعیت خانوادگی پس از زلزله– وضع درسی و ایجاد فضای شاد و آموزشی برای پر کردن اوقات آنها در آن وضعیت خاص بود مثل آموزش کاردستی و قصه خوانی– اجرای تاترو... ). 45 روز پس از زلزله بم، یعنی تمام تعطیلات عید نوروز 83- 10 روز- راکه اعضای موسسه نمی توانستد در بم حاضر باشند؛ به اتفاق یك نفراز دوستان در بم بودیم و به خدمت پرداختیم.
پس از اینکه از بم برگشتم یک کلاس مطالعه کتب روحی داشتم که همه جوان بودند؛ آنها علاقه خود را برای شرکت در چنین فعالیتهایی بیان کردند و بدنبال راهی بودند که بتوانند وارد خدمات و اقدامات اجتماعی شوند. به آنها پیشنهاد شد می توانند عضو NGO ،پژوهشهای کودکان دنیا شوند و با توجه به اهداف آن، فعالیتهایی را انجام دهند .
آنها پذیرفتند و وقتی عضو شدند با هم مشورت کردیم که چه اقدامی می توانیم انجام دهیم . تصمیم گرفتیم که به یکی از محله های محروم شهر برویم و در آنجا به کودکان و نوجوانان خدمت کنیم (تنها کاری که فکر می کردیم از دستمان بر می آید). وقتی این تصمیم را گرفتیم یکی از جوانان گفت که من دوستی دارم در محله کتسبس(یکی از محرومترین و فقیرترین و آلوده ترین محله های شهر شیراز، از لحاظ مسائل اخلاقی و جرائم) که می توانم از او در مدرسه سوال کنم و پیشنهاد کار ی را که می خواهیم انجام دهیم به او بدهم، ببینم نظرش چیست .هفته بعد دوست جوان ما آمد و گقت که همکلاسیش گفته اگر بتوانید بیایید خیلی خوب است چون این کودکان و نوجوانان واقعا احتیاج دارند که به آنها در مشکلات درس مدرسه اشان کمک شود(آن موقع آخر اردیبهشت ماه بود و فصل امتحانات آخر سال). اگر شما قبول کنید که بیایید من خودم بچه ها را جمع می کنم .
گروه ما با هم مشورت کردیم که بهترین خدمت این است که برویم و به بچه ها در رفع اشکال درسیشان کمک کنیم . کتابهای درسی را تهیه کردیم و برای هر درس یکی از جوانان قبول کرد که رفع اشکال کند. وسایل لازم مثل تعداد زیادی کاغذ چرکنویس - مداد –وایت برد و... تهیه کردیم و و با ذوق و شوق، روز جمعه به محل رفتیم. بچه ها جمع شده بودند. 20 نفری بودند کم کم به تعداد آنها اضافه شد تا به حدود 60 نفر رسیدند. خانواده هایشان هم آمدند و از ماسوال می کردند که برای چه آمدیم و از کجا هستیم و چه قدر پول می گیریم . گفتیم که برای رفع اشکال درسی بچه ها آمده ایم؛ آمده ایم که اگر کاری از دستمان بر می آید برای خواهران و برادران خود بکنیم؛ هزینه ای هم نمی گیریم - عضو NGO پژوهشهای کودکان دنیا هستیم .آنها حقیقتا خوشحال شدند و تشکر کردند و گفتند که بچه هایشان خیلی احتیاج به کمک دارند و حقیقتا محرومند و کسی به یاد و فکر آنها نیست . خود بچه ها هم استقبال زیادی کردند .
از هفته بعد هر جمعه از صبح ساعت 8 تا حدود ساعت12 در محل حاضر بودیم. زیر انداز و وسایل لازم را بر می داشتیم وبا شور و شوق بی اندازه به سمت محله کتسبس می رفتیم تا به خواهران و برادران کودک و نوجوان خود کمک کنیم . روی زمین توی آفتاب می نشستیم و بچه ها ی محله را به کلاسهای مختلف تقسیم می کردیم وبه رفع اشکالات درسی آن هامی پرداختیم. چون تعداد ما جوانان کم بود، هر گروه راکه کارش تمام می شد به خانه می فرستادیم تا بتوانیم با بقیه کار کنیم (تعداد بچه ها واقعا زیاد بود، شاید بیش از 120 نفر). تا اینکه امتحانات تمام شد .علاقه بین ما و بچه ها آنقدر قوی شده بود که فکر جدا شدن از آن ها برایمان مشکل بود؛ ولی دلیلی پیدا نمی کردیم که به کارمان ادامه دهیم؛ اما خانواده ها و بچه ها از ماخواستند که باز هم برویم. ما هم مشتاقانه دعوتشان را پذیرفتیم .
اینبار با هم مشورت کردیم که چه برنامه هایی باید برای آنها داشته باشیم تا حقیقتا به آنها کمک کند و برایشان مفید باشد .با توجه به شناختی که از محله داشتیم تصمیم گرفتیم که به آنها کمک کنیم تا بتوانند مهارتهای اخلاقی و اجتماعی را یاد بگیرند تا کم کم خود آنها اوضاع و شرایط محله شان را از هر لحاظ تغییر دهند.
وقتی حاصل مشورت این هدف شد، دست به دعا بر داشتیم و توکل کردیم .می دانستیم که ناتوانیم وباید او به ما کمک کند و دست ما و بچه های محله را برای رسیدن به این هدف بگیرد و هدایتمان کند تا بتوانیم راه درست را برویم . هیچ مشکل و مانعی ازادامه کارمان بازنداشت؛ نه آفتاب و گرمای سوزان تابستان، نه سرما و سوز و بارش باران و نه شیطنتهای بچه ها و نه مزاحمتهای جوانان بیکار و لاابالی محله –عزممان حسابی جزم بود.
گر چه حالا همه سختیها برایمان خاطره شده است؛ ولی وقتی در میانه آن ها قرارمی گرفتیم، حسابی درگیر می شدیم .زمستانی را یادم هست که آنقدر باران آمده بود که ماشینمان در گل گیر کرد وهمه به كمك هم ساعتی را صرف کردیم تا توانستیم ماشین را از گلها آزاد کنیم وبه حرکت ادامه دهیم و بچه های شیطان محله به یادمی آورم که وقتی می خواستیم از محله خارج شویم به ماشین ها یمان حمله می کردند ویا با دوچرخه هایشان از وسط کلاسها می گذشتند و .....
تابستان تمام شد و قرار بودمن به سفر هند بروم (از طرف جامعه بهایی تعدادی از جوانان بهایی ایرانی انتخاب شده بودند که به چند کشور سفر کنند و به جامعه های بهایی خدمت نمایند ). جوانان گروهمان که آن موقع 17 نفر بودند؛ بعد از رفتن من تصمیم گرفتند به فعالیت های خودادامه دهند. برای مدت 8 ماهی که در ایران نبودم جوانان با مشورت با هم، تصمیم گرفته بودند که از طرح توان دهی نوجوانان برای آموزشهای اخلاقی و اجتماعی در کنار سایر منابع، استفاده کنند . جوانان در ضمنی که خودشان آموزش می دیدند شروع به آموزش دادن هم کردند . وقتی از هند برگشتم به فعالیت های گروه پیوستم و چون در هند این کتابها را آموزش دیده بودم و در مدارس آنجا تجربه تدریس حاصل كرده بودم، در جلسات مشورتی که با جوانان در مورد فعالیتهای روزجمعه داشتیم، تجاربم را به آنها منتقل می کردم .
دراول تابستان 84 تعداد بچه ها ی محله بعد از یکسال حضور مداوم و پر شور جوانان و نتایج خوبی که از فعالیت به دست آمده بود و همین طور تاثیری که کلاسها روی بچه های محله داشت، آنقدر زیاد شده بود که مجبور شدیم تعدادفعالان را به دو گروه تقسیم کنیم؛ یعنی دو گروه از جوانان ، هركدام حدود 30 نفر، و بچه های محله را هم به دسته تقسیم کردیم. هر گروه ازجوانان حدوداً بیش از 100 نفررا پوشش می داد.
در همان تابستان (سال 84) یک نفر از جوانان بهایی دیگر پیش من آمد و گفت یک دوست مسلمان دارد که خیلی نگران اوضاع و احوال اجتماعی کودکان و نوجوانان در ایران است و دوست دارد کاری بکند ولی نمی داند چه کاری. و او به این جوان مسلمان گفته است که کسی را می شناسد که تجربه فعالیتهای اجتماعی را دارد.
هر دوبرای مشورت آمدند. گفتم که این یک فعالیت اجتماعی است که ما با توجه به یکسال تجربه ای که داریم مواد و محتوای آن را با شناختی که از نیازهای محله به دست آورده ایم، تهیه کرده ایم واگر شما بخواهید چنین کاری را شروع کنید هر کمکی از دستم بر آید ازشما دریغ نخواهم كرد. آن دو، خیلی مشتاق شدند که دراین فعالیت شركت كنند و گفتند که همان جمعه برویم به یک محله فقیر نشین و پیشنهاد این فعالیت را با تجربه ای که شما دارید به خانواده ها و بچه های محله بدهیم . روز جمعه آن هفته (دو روز بعد از اولین بازجویی من در سال 84 )به محله محروم و فقیر نشین سهل آباد رفتیم وبا استفاده از تجربه سال گذشته با خانواده ها و بچه ها یی که دور ما بودند، صحبت کردیم و در مورد فعالیت و هدفمان گفتگو نمودیم.
خانواده های محله سهل آباد و بچه ها یشان خیلی استقبال کردند و ما از هفته بعد شروع به فعالیت کردیم. هر هفته می رفتیم. بچه ها را به سه گروه نونهالان (یعنی کودکان سن 3 تا 6 سال) اطفال (کودکان 7 تا 10 سال) و نوجوانان (11 تا 15 سال) تقسیم کردیم و جوانان بنا به علاقه شان هر کدام مسئولیت یک گروه را به عهده می گرفتند . کم کم به تعداد بچه ها اضافه شد و ما هم تعداد جوانان گروهمان را افزایش دادیم؛ حدود 18 -20 نفر بودیم. تعداد بچه ها هم بیش از 100 نفر بود. فعالیت این گروه هم تا روز دستگیری؛ یعنی به مدت یک سال ادامه داشت و اولین تجربه ما که قشنگترین آن هم بود، به دست آمد .برای اولین بار جوانان بهایی و مسلمان در کنار هم برای یک هدف انسان دوستانه و خیر خواها نه؛ یعنی کمک به آبادانی ایران دست در دست هم، قیام به خدمت کردند.در اینجا هدف فقط خدمت بود و بس؛ هرگز در مورد اعتقادات صحبت نمی کردیم؛ تمام افکار و اقداماتمان حول چگونگی خدمت بود؛ تجربه ای که ادامه آن، نویدبخش فرهنگ جدیدی بود که سالهاست اصول تعلیم و تربیت به دنبال آن است؛ تجربه ای که در سایه لطف حق رگ می گرفت و هدایت می شد.
اول اردیبهشت ماه سال 85 یک زوج جوان بهایی آمدند و گفتند ما هم می خواهیم این فعالیت را شروع کنیم . مثل سابق به آنها توضیح داده شد که باید عضو NGO باشند و می توانند به یک محله فقیر نشین بروند و فعالیت کنند. با هم مشورت کردیم و تصمیم گرفتیم به محله ده پیاله برویم و چون فصل امتحانات بود به رفع اشکال در سی بچه ها کمک کنیم . اینجا هم حدود14 جوان بودیم و حدود 100 تا از بچه ها ی محله ده پیاله را یاری می دادیم.
در مدت سه سالی که فعالیت می کردیم از طرف NGO های فعال شیراز با ما تماس می گرفتند و می گفتند که کار شما خیلی موفق است و نتایج چشمگیری داشته است؛ خیلی خوشحال می شویم که با هم همکاری کنیم. در جلسات آنها دعوت می شدیم وبا آنها در مورد اهداف عالی تربیتی و مفاهیم اخلاقی و فعالیتهایی که می کردیم مشورت می کردیم و پیشنهادهای خود را هم ارائه می دادیم و آنها هم حقیقتا از نظرها و پیشنهادهای ما استقبال می کردند وبه راستی اجرا می نمودند.انگار منتظر طرحها و ایده های نو بودند.
در همین مدت برنامه ای هفتگی هم تشکیل دادیم که طی آن، متربیان یکی از کلاسهای12 درس اخلاق هر جمعه به بیمارستان کودکان و نوجوانان سرطانی شهر می رفتند و برای آنها کلاسهای هنری می گذاشتند. پرسنل بیمارستان و خانواده ها ی کودکان و نوجوانان سرطانی به قدری از این فعالیت خوشحال و راضی بودند و ابراز محبت می کردند (چون امید به زندگی به کودکانشان برگشته بود و آنها فهمیده بودند که به خاطربیماریشان نه تنها فراموش نشده اند؛ بلکه زندگی ادامه دارد)که رئیس بیمارستان مخصوص فعالیت جوانان یک NGO در بیمارستان ایجاد کرد . این کار هم حدود یکسال ادامه داشت.
در همین زمان فعالیت دیگری آغاز شد که به پیشنهاد NGO حمایت از حقوق کودک در شیراز بود که ثبت وزارت کشور است . آنها ازگروه ما دعوت کردند که به جلساتشان برویم و به آنها پیشنهاد دهیم که برای ارتفا فرهنگی کودکان و نوجوانان شیراز چکار کنند. با آنها مشورت کردیم و پیشنهاد دادیم که می توانند از محتوای فعالیتهای ما در فرهنگسراها ی شهر استفاده کنند. آنها با مجوز قانونیشان که از وزارت کشور بود، طی نامه ای پیشنهاد ما را به کمسیون فرهنگی شیراز اعلام کردند و کمسیون فرهنگی پذیرفت و در یک فرهنگسرای بالای شهر فعالیت ما شروع شد. در آنجا هم حدود 14 جوان بودند که حدود 100 کودک و نوجوان را پوشش می دادند. در این فعالیت هم جوانان بهایی و مسلمان در کنار هم خدمت می کردند.
همین NGO که در خصوص نوجوانان بز هکار در زندان نوجوانان فعالیت می کرد (با همکاری دفتر خانم شیرین عبادی در طهران) به ما پیشنهاد داد که این امکاناتی را فراهم کرده اند تاما به اتفاق 2 نفر دیگر از اعضای NGO به زندان نوجوانان برویم و با آنها همان فعالیتهایی را که پیشنهاد داده بودیم اجرا کنیم . اینکار هنوز شروع نشده بودوقرار بود از اول تیر ماه شروع شودکه دستگیرشدیم .
در مدت همین دو- سه سال، ما تقریبا به طور مرتب هر ماه یکبار به یتیم خانه ها و محله های نگهداری بچه های ایزوله و عقب مانده های ذهنی و جسمی سر می زدیم و برای آنها فعالیت های هنری مثل اجرای نمایشنامه و بازیهای گروهی داشتیم و 2 ساعتی که با آنها بودیم فضایی پر از محبت و سرور را برای آنها و خودمان بوجود می آوردیم - چیزی راکه آنها از آن محروم بودند با تمام وجود سعی می کردیم برایشان بوجود آوریم. هر بار که به دیدنشان می رفتیم سعی می کردیم برایشان خوراکی و احیانا اسباب بازی های مناسب هم ببریم.
مخارج همه این فعالیتها چه فعالیتهایی که در محله ها بود (تهیه فتوکپی از کتابهای نوجوانان- مداد رنگی– ماژیک- کاغذ- وسایل کاردستی- چسب- قیچی- وسایل کمک آموزشی- خوراکی و...) وچه فعالیتهایی که در یتیم خانه ها بود؛ همه از پول تو جیبی جوانان عضو گروه تامین می شد که هر هفته به دلخواه خودشان مبلغی را در صندوق می گذاشتند و یکنفر مسئول بود که پولها را جمع کند و خریدها را انجام دهد.این روشی بود که گروه آن را بر گزیده بود .گر چه بعضا افرادی مایل بودند که مبالغ زیادی کمک کنند ولی هر بار گروه طی مشورت به این تصمیم می رسید که خود گروه می تواند از پس مخارجش بر آید و در نهایت احترام، از افراد تشکر می کرد.
هر هفته برای هر محله و فعالیت- جداگانه جلسات مرتبی را تشکیل می دادیم که با دعا شروع می شد وبا مطالعه و استعانت از آیات الهی، مشورت و برنامه ریزی می کردیم و سپس هر آنچه به قلبمان می آمد اجرا می نمودیم . به همین صورت، به طور مرتب جلسات آموزشی داشتیم و خودمان را از هر لحاظ تعلیم می دادیم تا بتوانیم موثر اقدام کنیم.محتوای کلاسهای آموزشی شامل مطالعه کتب نوجوانان (که با تغییراتی که داده بودیم آنها را مناسب شرایط ایران و فرهنگ ایران کرده بودیم که ابدا جنبه تبلیغی نداشت و کاملا تربیتی بود)- مطالعه کتب -MORAL TEACHING- مطالعه کتابهایی که نحوه و روشهای تدریس را آموزش می داد– کتابهای آموزش کاردستی – کمک ها ی اولیه و..... بود. همینطور از هر کسی که می توانست به ما چیزی آموزش دهد، استفاده می کردیم.
همانطور که ذکر شد در این سالها کم کم جوانان مسلمان به جمع ما پیوستند و با ما همکار شدند. آنها هرگز تا روز دستگیری نمی دانستند که ما بهایی هستیم ولی در تمام جلسات مشورتی و آموزشی ما شرکت می کردند. در مشاوراتمان در برنامه ریزیهایمان و در همه چیز با ما همکار و همقدم بودند و حقیقتا از اینکه در کنار هم خدمت می کردیم لذت می بردیم .نه فقط در فعالیت های گروهیمان که در شادیها و غمهای یکدیگر هم شریک و سهیم بودیم . همه بار یک دار و برگ یک شاخسار بودیم. . بارها و بارها گفته بودند که احساس می کنند چه قدر هدف و دیدشان به زندگی تغییر کرده است.
فعالیت های ماهرگز تبلیغی نبود؛ هدف فقط خدمت و کمک به آبادانی بود؛ چیزی که بخاطرش به این دنیا آمده ایم و هدف از زندگی ما در این چند صباحی است که مهمان عالم ناسوتیم.
در سال 84 طی نامه ای به رئیس شورای اسلامی شهر شیراز فعالیت مان را معرفی کرده، در خواست مجوز برای ادامه فعالیتهایمان نمودیم . تقاضای ما پس از بررسی در کمسیون فرهنگی مورد تایید قرار گرفت و مجوز طی نامه ای به ما تحویل گردید. در آنجا با اینکه کتابها و محتوای فعالیتها را توضیح داده بودیم، هیچ کس در مورد دیانت ما سوالی نکرد.
در مدت فعالیتمان بعضی اوقات بعضی خانواده ها برای ما پلیس 110 را خبر می کردند (حق داشتند نگران باشند)وقتی پلیس 110 می امد ومجوز و کار ما را می دید به خانواده ها می گفت که اینها آمده اند به بچه های شما کمک کنند چطورشما ما را خبر می کنید. این آخریها وقتی ما را می دیدند می گفتند اینها گروههای صحرایی هستند که در جاهای دیگر هم فعالیت می کنند به آنها اعتماد کنید و حقیقتا خانواده ها و بچه ها به ما اعتماد داشتند و با محبت پذیرای ما بودند و با ما در مورد مسائل مختلف مشورت می کردندواگر برای آن ها کاری از دستمان بر می آمد دریغ نداشتیم.
فعالیت بی سرو صدا بود؛ کمترکسی از آن اطلاع داشت. معمولا جوانان یک گروه از جوانان گروه های دیگر اطلاع کاملی نداشتند؛ تنها واسطه من بودم که تبادل تجربه می کردم و در همه جلسات مشورتی گروههای مختلف شرکت می نمودم. حتی خانواده های جوانان هم اطلاع دقیقی از جزئیات کار ما نداشتند ولی بطور کلی می دانستند که به محله های محروم می رویم و خدمت می کنیم .از مسئولین جامعه بهایی هم فقط یک نفر بودند که با ایشان مشورت می کردیم (آنهم بعنوان یک شخص معتمد نه بعنوان مسئول جامعه بهایی).
همانطور که گفته شد این فعالیت صرفا اجتماعی بودو جنبه خدماتی داشت؛ ربطی به تشکیلات بهایی نداشت و ماهمه سعی مان را می کردیم که حقیقتا حکمت را در تمام مراحل رعایت کنیم؛ سرو صدا نکنیم و فقط وفقط بخاطر عشق و علاقه ای که به ایران وهموطنان خود داریم هر کار که از دستمان بر می آید خالصانه انجام دهیم؛ هر پیشنهادی که می دانستیم می تواند کمک کند به مسئولین می دادیم و با آنها مشورت می کردیم؛ (مثلا با رییس کمسیون فرهنگی شیراز– دبیرو اعضای انجمن حقوق کودک- عضوشورای کتاب کودک- نماینده یونیسف در ایران و.....)
كاروفعالیت ادامه داشت تا اینکه در 29اردیبهشت 85، افراداداره اطلاعات شیراز همه ما را که در پنج محله فعالیت می کردیم، دستگیر کردند( محله های سهل آباد- مهدی آباد- کتسبس- ده پیاله و فرهنگسرای علوی؛ به بیمارستان هم رفته بودند که گروه آنها راهم دستگیر کنند ولی این کار را نکردند). در میان جوانان آنروز 54 نفربهایی و 10 نفر مسلمان بود و عده ای از جوانان هم غائب بودند .از همان ساعت اول از بچه ها جدایم کردند و به بازجویی پرداختند. در مورد همه چیز صادقانه همین طور که الان می نویسم برایشان می نوشتم .
تا هفته اول که 54 جوان در زندان بودند سئوالات همه در مورد فعالیتمان بود ولی كم كم درصددالقاء این مطلب برآمدند که فعالیت زیر نظر تشکیلات بهایی و هدف آن تبلیغ بوده است. با صحبت های بسیار ثابت کردیم که تبلیغ نکرده ایم- شاهدش اینکه هیچ کس حتی همکاران ما تا روز دستگیری نمی دانستند که ما بهایی هستیم و زیر نظر تشکیلات بهایی هم نبودیم؛ چون این یک فعالیت اجتماعی بوده است و ما مجوز قانونی داشتیم و با NGO ها همکاری می کردیم و علی القائده تشکیلات بهایی اگر هم بخواهد این فعالیت را زیر نظر بگیرد نمی تواند؛ چون هویت قانونی و رسمی در نظام جمهوری اسلامی ایران به او داده نشده است . این کار کاملا جدا از تشکیلات بوده است و ما بخاطر وظیفه انسانی و وجدانی که داشتیم عضو این سازمانهای غیر دولتی شدیم تا بتوانیم خدمتی به کشورمان کنیم و در آبادانی آن شریک وسهیم باشیم؛(تنهاسازمان هائی که برای خدمت کاری به مذهب ندارند و اقشار مختلف جامعه ایران در آن عضو هستند و فعالیت می کنند.)
در روز سوم دستگیری پس از بازجوییهای بسیار در دادگاه تفهیم اتهام شدم : (تشکیل و اداره گروههای غیر قانونی و اقدام علیه امنیت ملی کشور و همکاری با گروهها برای براندازی نظام ). در همه موارد دفاع شد. (در مورد تشکیل گروههای غیر قانونی گفته شد که از شورای اسلامی شهر مجوز داشته ایم. آیا شورای اسلامی شهر که یک رکن دولتی است قانونی نمی باشد؟ -در مورد اقدام علیه امنیت ملی کشورگفته شد که کشور ایران از لحاظ امنیتی یکی از کشورهای مطرح دنیا می باشد حال چطور فردی با جثه این حقیر امنیت آن را بر هم زده است؛ آیا اسلحه حمل کرده ام ؟)
قاضی بعد از شنیدن دفاعیات گفتند که اتهام تخفیف پیدا کرد به فعالیت و تبلیغ به نفع فرقه بهایی. دادگاه بیش از 2 ساعت طول کشید. قاضی در این میان در خصوص اعتقادات و بینش های امر مبارک سوالاتی می کرد که بنظر می رسید حقیقتا برایش سوال است . تا جایی که می شد و اجازه می دادند جواب داده می شد و ایشان به خوبی گوش می داد و سوالات دیگر می پرسید. در این وقت افراد دیگری از بازجوها که در جلسه دادگاه بودند به من گفتند که برای مدتی از دادگاه خارج شوم. من خارج شدم. دقایقی بعد دوباره مرا به دادگاه بردند این بار کاملا اوضاع عوض شده بود.
این بار قاضی در باره کتابهای روحی و اهداف آنها سوال می کردند و اینکه من آنها را در خارج از ایران گذرانده ام ومی خواستند ارتباطی بین فعالیت موسسه آموزشی و فعالیت اجتماعی برقرار کنند. چه در بازجویی ها و چه در دادگاه هر بار که از من در مورد کتابهای روحی سوال کردند گفتم که این کتابها هدفش این است که انسان به مقام و موقف خود در این عالم آگاه شود- شرافت خود را درک کند و صفات و فضائل عالی انسانی را در خود پرورش دهد و از طرف دیگر بداند که باید برای ساختن جامعه ای که در آن زندگی می کند و پیشرفت آن، خود را سهیم و شریک بداند و درک کند که برای ایجاد مدنیت الهی و استقرار آن بر روی زمین( چیزی که همه ادیان الهی در باره آن صحبت کرده اند) شریک و سهیم است . سوال می کردند شما با این کتابها می خواهید افراد را بهایی کنید . گفته شد هرگز این طور نیست؛ همانطور که مطرح شد هدف این کتابها این دو موضوع اساسی است که ذکر شد و خیلی از افراد هستند که این کتابها را می خوانند و بهایی نمی شوند؛ ولی به این دو هدف نائل می گردند و بعضیها هم هستند که وقتی این کتابها رامی خوانند مایل می شوند که بهایی شوند .
سئوال می کردند چرا مطالعه این کتابها را برای این دو هدف انتخاب می کنید؟ شما می توانید از کتب دیگر استفاده کنید. در این کتابها از آثار دیانت بهایی استفاده شده است .عرض شد این کتابها مطالبی را می گوید که با روح بشر امروز مطابق است؛ با استعداد و در ک بشر امروز همراه است؛ کلام حق است؛ پس موثر است و افرادی که آن را می خوانند در رفتار و افکارشان تغییرات زیادی رخ می دهد وبه دید جدیدی نسبت به دنیا و زندگی و مفهوم آن می رسند.
پرسیدند در مورد کتاب چهار و شش روحی چطور؟ این کتابها که در مورد تاریخ دیانت بهایی و تبلیغ دیانت بهایی است . عرض شد اگر کسی در کتاب اول بهایی شود کتب دیگر را هم می خواند؛ ولی اگر کسی تمایلی به بهایی شدن نداشته باشد علی القائده کتابهای دیگر را هم نمی خواند و در مورد کتاب 6 هم به نظر من تبلیغ دیانت بهایی نیست؛ بلکه هر کس که داروی دردی برای آلام و دردهای بشر امروز بیابد و بداند که نجات بشر امروز از این همه نزاع و فساد و جنگ و بدبختی چیست به نظر شما ساکت می نشیند؟ معلوم است که آن را به دست می گیرد و به همه نشان می دهد تا مردم را از این همه فلاکت و بیچارگی نجات دهد. کتا ب شش روحی این انگیزه را در افراد بوجود می آورد و این رسالت و وظیفه ای را که به عهده شان است به آنها یادآوری می نماید.
بعد از چارت تشکیلات بهایی در ایران و خارج از ایران پرسیدند که توضیح داده شود و مقایسه گردد و از جایگاه موسسه آموزشی در تشکیلات بهایی پرسیدند . توضیح دادم و گفتم که در ایران تشکیلات بهایی آن طور که در عالم بهایی وجود دارد؛ نداریم .چون نظام جمهوری اسلامی ایران آن را بیش از 27 سال پیش تعطیل کرده است . تشکیلات بهایی در ایران آن طوری است که شرایط ایران اقتضا می کند و بنظر من آنچه هم از موسسه آموزشی در ایران بوده است با آنچه درعالم بهایی است فرق می کرده .موسسه آموزشی در ایران مثل موسسات دیگر در ایران، مثل موسسه تربیت و جوانان، اجرای وظیفه می کرد واهداف موسسه آموزشی راآنطوركه در دنیامطرح است، نمی توانسته انجام دهد؛ چون ما عصبه انتخابی و انتصابی (تشکیلات بهایی) در ایران نداریم. آنچه در ایران رخ می دهد بر اساس مقتضیات و شرایط ایران است که به صلاح دید بیت العدل اعظم و یاران ایران صورت می گیرد که البته یاران ایران موسسه آموزشی را به خاطر نشان دادن حسن نیت به نظام( چون باعث سو تفاهم شده بود ) تعطیل کرده اند.
بعد از پایان یک هفته که در انفرادی محبوس بودم، 51 جوان را آزاد کردند و بعد من با یکی از دختر های دیگر با هم همبند شدیم. از این پس بازجویی ها برای مدت 3 هفته کلا در مورد این بود که از نظر شما به عنوان یک جوان بهایی و جامعه شناس (تحصیلاتم معادل فوق لیسانس جامعه شناسی است که در دانشگاه بهایی در ایران مطالعه کرده ام )چه طور می شود محدودیتها و مشکلات جامعه بهایی را کم کرد تا با نظام برخورد کمتری داشته باشند .
دراین سه هفته در مورد مسائل جزیی و کلی جامعه بهایی و نظام جمهوری اسلامی با هم صحبت می کردیم (در فضایی کاملا آرام و محترمانه). مثل موضوع دانشگاه - حقوق اجتماعی بهاییان- حق بیان و نوشتار- حق پیشرفت بهاییان در عرصه های علمی، هنری و ورزشی و ......... چند بار به آنها گفته شد که این مسائل را باید با یاران ایران صحبت کنند. می گفتند که یاران ایران با ما مذاکره نمی کنند؛ آنها هر باراز حقوق جامعه بهایی صحبت می کنند. نظرشان این بود که یاران ایران پیر و فرسوده شده اند؛ انعطاف ندارند و با خاطرات اوائل انقلاب زندگی می کنند. اشاره می کردند که آنها اول انقلاب تعداد زیادی از بهائیان را زندان کرده و کشته اند؛ ولی دیگر این کارها را نمی کنند؛اما مسائل اول انقلاب هنوز در خاطره ها هست .
عرض شد همین یاران ایران که حالا به قول شما پیر شده اند همه زندگیشان را برای حفظ جامعه بهایی فداکارانه ایثار کرده اند؛ همه بهاییان ایران مدیون خدمات و فداکاریهای آنها هستند و مطیع دستورات آنها. به آنها باید حق داد اگر خاطرات اول انقلاب هنوز با آنها است .
آنها حقیقتا مستاصل بودند و به دنبال راه چاره و صحبت با یاران ایران بودند و می خواستند کاری انجام شود تا از این فشارهای بین المللی که بر روی آنها است کم شود .
این مسائل و شرایط رابه خوبی می شد درک کرد؛ لذا حقیقتا آن طور که از آثار حضرت بهاالله درک کرده بودم واز روش حضرت عبدالبها آموخته بودم، هر طور که می توانستم به آنها کمک می کردم. به آنها گفته شد که مشترکات جامعه بهایی با نظام خیلی زیادتر و پررنگ ترازاختلافات است؛ ولی همیشه این اختلافات بوده که مطرح شده. مثلا همانطور که نظام می خواهد که ایران در مسائل فرهنگی و علمی و هنری و ورزشی پیشرفت کند ما هم آرزو داریم و می خواهیم که به آبادانی و پیشرفت ایرا ن در هر زمینه کمک کنیم- همانطور که نظام برای تعلیم و تربیت کودکان این مرزو بوم تلاش می کند ما هم تلاش می کنیم و آنچه از عهده مان برآید با جان و دل انجام می دهیم – همانطور که نظام می خواهد اتحاد و صلح را بوجود آورد ماهم همین هدف را دنبال می کنیم- همانطور که نظام تلاش می کند تا جوانان را از فساد اخلاق و بیماریهای جامعه آگاه کند و نجات دهد ما هم به دنبال آن هستیم و تلاش می کنیم – همانطور که نظام مطرح می کند که دینداری راه مبارزه با مسایل و مشکلات است ما هم همین دیدگاه را داریم و.... با همه این اشتراکات فقط و فقط به خاطر اختلاف عقیده یک خط کشیده اید بین خودتان و جامعه بهایی تا مقابل هم قرار گیریم؛ به جای اینکه در کنار هم دوش به دوش هم به آبادانی ایران فکر کنیم و تلاش کنیم .
تا کی می شود به اسم دینداری بخشی از سرمایه های کشور را فقط بخاطر اختلاف عقیده کنار گذاشت .همه ما انسان هستیم و همه ما ایرانی و همه ما سرمایه ها و گنجینه های علمی وفرهنگی که می توانیم سبب ترقی و پیشرفت کشورمان باشیم .انصاف بدهید که دیگر وقت این گونه طرز تفکرات گذشته استژ. ما و شما بیش از 27 سال است که کنار هم زندگی کرده ایم و دیگر شما به صدق گفتار ما پی برده اید. تا جایی که در توانم بود وقتی در مورد مسایل مختلف نظر می خواستند ومشورت می کردند نظر می دادم و راه حل پیشنهاد می کردم.
برای آزادی وثیقه پنجاه میلیون تومانی خواستند و پدرم که در تمام مدت این یک ماه با تمام مراجع قانونی و دادستان و قاضی و مسئولین صحبت می کردند و برای آنها می گفتند که این جوانان کاری به جز خدمت نکرده اند و وظیفه شان را انجام می داده اند. به قاضی در مورد وثیقه گفته بودند که مگر چه گناهی انجام داده اند که باید چنین وثیقه ای بدهیم؟ ایشان با صحبتهای خود قاضی را قانع کرده بودند وفقط بایك فتوکپی جواز کسب، ما را آزاد کردند.
دو روز بعد از آزادی دوباره به دادگاه احضار شدیم. در آنجا وقتی حاضر شدیم قاضی گفت من می خواهم به شما اقراری بکنم .شما در تمام مراحل بازجویی حقیقتا صادق بوده اید و من شما را به این خاطر تحسین می کنم . من بارها پرونده شما را خوانده ام؛ شخصیت شما برای من خیلی جالب است؛ ازنوشتجات شما و مطالبی که عنوان کرده اید میشود از شما شناختی داشت؛ من سوالات زیادی دارم که مایلم از شما بپرسم. سپس گفتند که برای تفهیم اتهام ما را احضار کرده اند. ایشان اتهامات را گفتند: تشکیل و اداره گروه های غیر قانونی واقدام علیه امنیت ملی کشور و غصب عنوان . ما دفاع کردیم (مثل دفعه گذشته) ولی قاضی هیچ در مقابل دفاعیات ما نگفت .در میانه دادگاه گفت حالا اینجا دیگر دادگاه نیست؛ من می خواهم مثل دو تا شهروند ایرانی با هم صحبت کنیم و شما به سوالات من پاسخ دهید . ایشان در مورد خاتمیت حضرت رسول و حضرت بها الله و دیانت بهایی سوالاتی کردند و تا جایی که در توان بود جواب داده شد . بعد دوباره دادگاه ادامه پیدا کرد. حدود سه ساعت دادگاه طول کشید. در انتها از ایشان بخاطر زحماتی که کشیده بودند و فضای آرام و محترمانه دادگاه تشکر شد و ایشان هم در مقابل اظهار لطف کردند و گفتند به ولای علی که اگر خواهرم هم جای شما بر روی این صندلی نشسته بود من همینطور با او رفتار می کردم که با شما رفتار کردم و همین طور برای او حکم خواهم داد که به شما حکم خواهم داد. من وظیفه خود را انجام داده و می دهم. در انتها هم این شعر را از حافظ شیرازی خواندند و خداحافظی کردیم و آمدیم :
فدای پیرهن چاک ماهرویان باد
هزار جامه تقوی و خرقه پرهیز
منتظر احضار دوباره دادگاه هستیم تا حکم ما را به ما ابلاغ کنند.
در تمام مراحل به خوبی می شد احساس کرد که چقدر بازجوها و قاضی تحت تاثیر رفتار و گفتاروپاسخهای جوانان بهایی بودند. طوری بود که از بیان آن خودداری نمی کردند .آنها انتظار نداشتند که نسل جوان بهایی ایرانی را اینطور ببینند؛ جوانانی که همه عمرشان از هر حقی محروم بوده اند، ولی حالا آماده اند و می خواهند برای آبادانی کشورشان خدمت کنند .حتی دوستان مسلمان ما که در این مدت با ما همراه بودند و دستگیر شده بودند (در همان شب اول همه آنها را آزاد کردند) تحت تا ثیر قرارگرفته بودند. چون آنها در پاسخ به سوالات طبق اظهارات خودشان صادق نبودند وهرچیزی گفته بودند تاآزادشوند؛ ولی دوستان بهایی شان صادقانه ایستاده بودند. خودشان که بعد از آزادی به دیدن ما آمدند گفتند که خیلی شرمنده هستند (چون از آنها شکایت نامه گرفته بودند که ما آنها را فریب داده ایم )واظهار کردند که گرچه تا بحال شما در مورد عقیده تان با ما صحبت نکرده بودید، ولی ما بعد از آزادی در مورد دیانت شما از طریق اینترنت تحقیق کرده ایم و حالا خیلی چیزها می دانیم. می گفتند شماها هر چه که می گویید به آن صادقانه هم عمل می کنید .شما به بچه ها یاد دادید که دروغ نگویند– با محبت باشند- گذشت داشته باشند و.... ودرعمل هم ثابت کردید که خودتان هم اینگونه هستید؛ ولی ما ......
فعالیت کوچک ما که هرگز در باره آن با کسی صحبت نمی کردیم و هدف تبلیغی نداشت وفقط جنبه خدمت به خواهران و برادران کودک و نوجوانانمان را داشت؛ در اثر این دستگیری صدایش به گوش همه رسید. چه همشهریهای ما وچه دیگران در جاهای دیگر .خانواده ها یمان و جامعه بهایی شیراز در زمانی که جوانان در زندان بودند همه تلاش و سعی خود را می کردند تا به مراجع قانونی و نظام جمهوری اسلامی ایران ثابت کنند که این جوانان هدفی جز خدمت نداشته اند و آنها وظیفه انسانی خود را نسبت به هم و طنانشان انجام می داده اند؛ چیزی که آنها برای آن تربیت شده اند .
وقتی خانواده ها پشت در زندان به دنبال فرزندان خود بودند و شهروندان شیرازی آن جمعیت را می دیدند(خانواده های 54 نفراز جوانان که هر روز می آمدند از صبح تا ظهر می ایستادند تا جوابی بشنوند)، سوال می کردند که شما برای چه آمده اید و آنها صحبت می کردند که بچه هایشان به چه علتی حالا در زندان هستند. وقتی گروه اول جوانان( 51 نفر) آزاد میشدند جمعیتی حدود 300 نفر به استقبال آنها آمده بودند که باز هم باعث شده بود تا همشهریها سوال کنند مگر چه خبر شده است و آنها پاسخ داده بودند که بچه های ما را برای اینکه داشتند به بچه های محروم شهر خدمت می کردند دستگیر کرده اند و حالا آزاد می شوند و ما به استقبال آمده ایم. برخی از آنها با شنیدن ماجرا می گفتند که از دست آنها چه کاری بر می آید؟ برخی می گفتند که آیا لازم هست که آنها هم وثیقه برای آزادی بیاورند؟ خیلی ها هم از شنیدن ماجرا منقلب می شدند. رئیس بانکی که نزدیک زندان بوده است و در تمام مدت این روزها شاهد اتفاقات، روز آزادی 51 جوان از بانک بیرون می آید و می گوید امروز 51 مرد آزاد شده اند که باعث افتخار ما هستند.
همه جوانان ایران از دل و جان عاشق ایران هستند و با تمام توان می کوشند تا آرزوی حضرت عبدالبها را در مورد ایران تحقق دهند (ایران مرکز انوار گردد؛ این خاک تابناک شود). در ادعیه خود آنها را یاد کنید .
‏تیر ماه سال 1385

نظر خود را بنویسید