×
صفحه نخستدرباره سایتشرایط استفادهحریم خصوصیتماس با ما
اصول اعتقاداتاخلاقیاتتاریخاجتماعیاحکامادیان دیگراقتصادبشاراتحقوق بشرسیاستپاسخ به اتهاماتشعر و ادبفهرست تمام مقالات
پیامهای مرکز جهانی بهائی اخبار جامعۀ بهائی گشت و گذار در اخبار بخش سردبیر

برای شروع یا قطع اشتراکتان در خبرنامه سایت، آدرس ایمیل خود را در ذیل وارد کنید.

ثبت نام
قطع اشتراک
twittertelegraminstagram
×
ببخشید کجا می‌توانم تمام پیامه ... بسیار پرمحتوی و پرمعنا بود یاد ... مهم نیست بهائیت دین است یا هرچ ... واقعا تاسف آوره.این اتفاق در ا ...
در پاسخ به فصلنامه مطالعات تاریخی شماره های 17 و 20 در پاسخ به ویژه نامه 29 ایّام جام جم ندای حق
یوزارسیف هم خاتم النبیّین بود!وقت آن است كه بدانيم دين بهايي چيستدرد دلی با خانم وزیر بهداشتآیا بهاییان در انتخابات شرکت می کنند؟تخریب گورستان‌ و عدم صدور جواز دفن بهاییان در شماری از شهرهای ایران
img

سایت نقطه نظر تلاشی برای رفع ابهامات و تعصبات عامه مردم راجع به دیانت بهائی است.

مأموریّت محرمانۀ سلیمان خان
1396/11/17

مأموریّت محرمانۀ سلیمان خان (۱)

نوشتۀ مایکل کِرتوتی ‌(Michael Curtotti) (۲)

۱۵ ژوئیه ۲۰۱۷
ترجمۀ مهرداد جعفری

حضرت بهاءُالله در طهران از خبر دردناک شهادتِ حضرت باب در تبریز آگاه شدند و نفس مؤمن و قابلی را می شناختند که بتواند شجاعانه جسدِ حضرت باب را به دست آورده حفظ نماید: وی سلیمان خان بود. وی نفسی دلیر اهل تبریز بود و اگر تنها یک نفر در جهان قادر به حفاظتِ جسد مطهّر حضرت باب بود بایستی ایشان می بود. درهایی که به روی وی گشوده می شد برای دیگران امکان پذیر نبود. مأموریّت وی باید بسیار محرمانه و سریع انجام می گرفت.

طول سفر به تبریز حدود ۶۳۰ مایل بود که باید از بسیاری نقاط سخت و خطرناک کوهستانی و تپه های فراوان در حرکت بود تا به مقصد رسید و می بایست هر چه سریع تر با اسب انجام می گرفت. با تمام این تفاسیر سلیمان خان دو روز بعد از شهادتِ حضرت باب //noghtenazar.org/node/1690 به تبریز رسید. بسیار مشکل است که فهمید تا چه حدّی برای سلیمان خان دردناک بود که خبر شهادت حضرت باب را بشنود. کمی تأخیر شده بود ولی آنچه که در فکر و ذهنش بود اجازه نداد وی را از هدفش دور نماید.

سلیمان خان دقیقاً می دانست چه باید کرد. جسد حضرت باب به همراهِ اَنیس هنوز در خارج شهر نزدیک خندق تحت نظر سربازان بود که بنوبت کشیک می دادند و سلیمان خان هم مصمّم بود جسدِ مطهّر را از آن محل به جای اَمنی ببرد.

در مرحلۀ اوّل سعی نمود که خود به این عمل اقدام نماید. اقدام خطرناکی که ممکن بود باعث کشته شدن خودش گردد. یکی از دوستانِ وی "کلانتر" که شخصی درویش و صوفی مسلک بود به سلیمان خان پیشنهاد نمود کمی تأمل کند. روز بعد چند نفر برای کمک نزد وی آمدند که رئیس آنها مردی قوی هیکل بود. در همان شب همگی به نزدیکی خندق رفتند و هنگامی که سربازان آن نفوسِ مصمّم را دیدند متوجّه شدند که قادر نخواهند بود با آنان مقابله کنند لذا گروه توانستند جسد حضرت باب را از کنار خندق با خود ببرند. بعداً سربازان برای این که مورد موأخذه قرار نگیرند شایعه کردند که جسد حضرت باب را حیوانات وحشی ربوده اند.

سلیمان خان جسدِ مطهّر حضرت باب را در عبائی پیچید و به کارخانۀ ابریشم سازی یکی از پیروان حضرت باب منتقل نمود و آن را با ابریشم پوشاندند و در صندوق بسیار محکمی قرار داده و سلیمان خان یک شاخۀ گل هم داخل صندوق گذاشت و قفلش نمود. صندوق در بین دیواری در کارخانه ابریشم سازی محفوظ گردید و سلیمان خان قاصدی سواره برای کسب تکلیف به حضور حضرت بهاءُالله فرستاد.

حضرت بهاءُالله اَمر فرمودند که صندوق حامل جسد مطهّر حضرت باب باید به طهران فرستاده شود. وظیفۀ بسیار خطرناکی بود زیرا امکان داشت کشف شود که باعث از بین بردن صندوق شود. صندوق حامل جسد حضرت باب را در میان عدل های پنبه مخفی کردند و سلیمان خان به عنوان تاجر با دیگر یاران خویش محموله را به طهران بردند. طبق دستور حضرت بهاءُالله صندوق را در یکی از امام زاده های دور افتاده مخفی نمودند که برای مدّت ۱۷ سال به صورت مخفی نگه داشته شد.

پاورقی ها:
توجّه: برای «محفوظ بودن حقّ چاپ» به اصل مقاله به انگلیسی مراجعه فرمائید.
(۱). این مقالۀ شمارۀ ۱۰۰ نویسنده می باشد.
(۲).مایکل کِرتوتی به مناسبت جشن دویستمین سالگرد تولّد مبارک حضرت بهاءالله که در ۲۱\۲۲ اکتبر ۲۰۱۷ برگزار می گردد تعهّد شخصی نموده که تا آن روز ۲۰۰ مقاله در مَواضیع مختلفۀ دیانت بهائی بنویسد. برای اصل این مقاله ها به: //beyondforeignness.org/ مراجعه فرمائید.

نظر خود را بنویسید